جدول جو
جدول جو

معنی قم قریش - جستجوی لغت در جدول جو

قم قریش(قَ)
صورتی از قمل قریش و آن حب صنوبر صغار است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به قمل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم ریش
تصویر هم ریش
دو تن که به اندازۀ هم عمر کرده باشند، هم سن، همسال
فرهنگ فارسی عمید
(اُمْ مِ قُ رَ)
ماده گاو وحشی. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ)
مبهم و شک دار و مشکوک، ممتاز و علیحده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ قُ رَ)
عبدالرحمان بن معاویه بن حدیج کندی تجیبی قاضی مصر و از علمای بزرگ آنجاست. قضاوت و خلافت سلطان برای وی فراهم گشت و در حدیث ثقه بود. به سال 95 هجری قمری درگذشت. (الاعلام زرکلی ص 512)
لغت نامه دهخدا
(هََ قَرْ یَ / یِ)
هم ده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ قَ)
این لفظ (هم) در ترکیب هم قرین درست نیست زیرا قرین صیغۀ صفت مشبهه است نه صیغۀ مصدر. (از غیاث). لفظ هم پیش از اسم یا مصدر درمی آید و صفت میسازد:
آن یوسف گردون نشین عیسی ّ پاکش هم قرین
در دلو رفته پیش از این آبش به صحرا ریخته.
خاقانی.
نه در غربت مرا کس همنشینی
نه در محنت مرا کس هم قرینی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
باجناغ. هم دامن. (یادداشت مؤلف) ، هم سن و هم سال. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قضم قریش
تصویر قضم قریش
سنابر (صنوبر) تراز از گیاهان صنوبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم قریه
تصویر هم قریه
همروستا دو یا چند تن که دریک قریه سکونت دارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم قرین
تصویر هم قرین
مصاحبت همنشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم ریش
تصویر هم ریش
هم دامن، هم سن، همسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم ریش
تصویر هم ریش
هم سن و سال، باجناق
فرهنگ فارسی معین
گرداندن چوب یا شلاق به دور خود برای ضربه زدن، تندر، رعد
فرهنگ گویش مازندرانی
هم زلف، هم شأن، هم ردیف، هم سن و سال
فرهنگ گویش مازندرانی